بیت الزینب


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو


 



 

 

 

ای احمدیان به نام احمد صلوات????????
هر دم به هزارساعت ازدم صلوات????????

از نور محمدی دلم مسرور است????????
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات????????

???? میلاد فخر عالم حضرت محمد ص مبارک باد ????

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1395-09-27] [ 03:39:00 ب.ظ ]




اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای…
پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی
و زیر هر آسمانی
برای هر کسی…
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند
اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد.

گلهایی که در انتهای جنگل می رویند
عطر خودشان را منتشر میکنند
چه کسی آنجا باشد تا از آنها قدردانی کند
چه نباشد
چه کسی از کنارشان بگذرد
چه نگذرد…
معطر بودن ذات و طبیعت گلهاست
درست مثل آدمهایی که وجودشان سراسر عشق و محبت است
آنهایی که بی هیچ توقعی لبخند می زنند و مهربانند…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:32:00 ب.ظ ]




ریشه انسانها، فهم آنهاست!
یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.
با تمام شدنِ نیرو،
سقوط و افتادن سنگ طبیعی است!
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن
که چطور از زیر خاک ها
و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را
می شکند و سربلند می شود.
هر فردی به اندازه این گیاه کوچک،
ریشه داشته باشد،
از زیر خاک و سنگ،
از زیر عادت و غریزه،
و از زیر حرف ها و هوس ها،
سر بیرون می آورد و با قلبی از عشق افتخار می آفرینید.
ریشه ما، همان “فهم” ماست…

❤️

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:30:00 ب.ظ ]




پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او
هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان

رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست
پرس وجو از کار او کاري خداست
شعر خدا,شعر درباره خدا,شعر درباره ی خدا
هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، کورت مي کند
تا شدي نزديک، دورت مي کند

کج گشودي دست، سنگت مي کند
کج نهادي پاي، لنگت مي کند

با همين قصه، دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان اژدهاي سرکشم

در دهان اژدهاي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا
در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
شعر خدا,شعر درباره خدا,شعر درباره ی خدا
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه، در يک روستا
خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟
گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

با وضويي، دست و رويي تازه کرد
با دل خود، گفتگويي تازه کرد

گفتمش، پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود، قهر نيست
قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خواب و خيال بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
شعر خدا,شعر درباره خدا,شعر درباره ی خدا
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز کنم

مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر مي کردم خدا…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1395-09-26] [ 03:02:00 ب.ظ ]




???? هر آنچه در زمین و آسمان است او را می پرستند ،

پس به او اعتماد کن ودستانت را در دستانش قرار ده تا به هر آنچه که شایسته ی توست برسی ❣

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:51:00 ب.ظ ]




موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[پنجشنبه 1395-09-25] [ 05:36:00 ب.ظ ]




شخصی به قصد
تحقیرکردن,
مورچه ای رابا
انگشت فشارداد
مورچه خندید و
گفت:ای انسان
مغرور نباش
که تودرقبرت
برای من وعده
غذایی بیش نیستی

????????????

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:33:00 ب.ظ ]