بیت الزینب


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو


 



دردمن عشق است درمانم حسین    

    دین من عشق است، ایمانم حسین 

با الفبای جــنون  بر دفــــــــترم  
     
می نویسم عشق میخوانم حسین????

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1395-07-14] [ 09:59:00 ق.ظ ]




موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1395-07-12] [ 07:40:00 ب.ظ ]




استقبال ازماه محرم

لباس نوکری اش را دوباره می پوشد
سماوری که برای حسین می جوشد

مگیر خرده که رنگ سیاه مکروه است
بهشت هم به گمانم سیاه می پوشد

نگاه داشته حرمت کسی که در این ماه
به یاد تشنه لبی کمتر آب می نوشد

همیشه بی حد و اندازه مزد می گیرد
همان که یک سرسوزن برای او کوشد

شدم غلام حسین و خیالم آسوده است
غلام می خرد اما غلام نفروشد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:29:00 ب.ظ ]




فصل اشک و سوز و آه از پرده ی دل میشود
باز چشمانم به رنگ سرخ مایل میشود

باز هم روح الامین مرثیه خوانی میکند
کاف و هاء و یا و عین و صاد نازل میشود

با لباس مشکی ام احرام گریه بسته ام
یک زیارت با هزاران حج معادل میشود

سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود

نیت گریه نمودم در نماز نیمه شب
چون که روضه بهتر از درک نوافل میشود

رکعت اول به یاد تشنه لبها سوختم
رکعت بعدی من گودال کامل میشود

مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود

لحظه ای که سینه ی ارباب سنگین میشود
روضه سنگین ارباب مقاتل میشود

نیزه ها نامهربان هستند اما لحظه ای
مهربان با حنجر او تیغ قاتل میشود

سر غنیمت میرود گودال میگردد شلوغ
وقت غارت کردن مشتی اراذل میرسد

آه از آن لحظه ای که مادرش سر میرسد
با تنی عریان ، تنی بی سر مقابل میشود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1395-07-10] [ 09:33:00 ق.ظ ]




واااااي كه چقدر اين شعرزیباست

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:10:00 ق.ظ ]




Ali Gholitabar:
سلام
هوشیاران
آخرین جمعۀ تابستان است و دلم سرشار از شوق لقاء پائیز
از میان چهار فصل سال
عاشق پائیزم
ماه اولش، سوره ای از “مهر” است.
پائیز را به “زردی” و برگ ریزانش نمی شناسم.
اول مهر، آغاز همداستانی با بعثت است …
و بعثت با “اقراء” گل می کند و نفس می کشد.
و من با کفشی ساده و جامه ای فقیرانه از دست مادرم بی نظیرم نان دست پختش را لای کتابم گذاشتم و
از روستامان پیاده به مقدصد دبستانم که در سه کیلومتری روستایم بود حرکت کردم.
مادر … مدرسه … فقر … کتاب … معلم … کلاس …
بابا … آب … بابا … نان …
آن مرد آمد … آن مرد در باران آمد … آن مرد با اسب آمد …
تصمیم کبری …

همۀ این ها نوستالوزیک اند اما عاشق من وجه خاصی از پائیزم .
در پائیز، تمام داشته و غرور طبیت، فرو می ریزد.
برگ ها زرد و بی رمق، مرگ اندیشانه و قهرآمیز، از آغوش اشجار و گیاهان با حسرت و اندوه جدا می شوند.
کم کم شاخه ها بی جامه و تنه ها، تنها و درختان، عریان می شوند.
نه آشیانۀ پرنده ای بر نوک شاخه ای می رقصد
نه جوجه ای دهانش منتظر غذاست
نه نجوای عاشقانۀ جفتی به ناز بر شاخساری طنین می اندازد
نه باری دارد و نه حتی سایه ای
تنها می شوند و مهجور و متروک
و در انظار طوفان فراموشی و برف و یخ بی اعتنائی
و شکستن استخوان حسرت
دیگر حتی زاغ و کلاغ هم برای نشست بر بازوان شاخه ها و بازی با گیسوان درخت، رغبتی نشان نمی دهند!

و من می آموزم که در عصر بی برگ و باری و عریانی باید در اندیشۀ تدبیری درونی باشم تا در پائیز زندگیام
که تنها می شوم و فرید
مورد بی اعتنائی واقع می شوم
مهجورم و منسی و مغفول و منزوی و متروک
ایستادن و ماندن و رویش مجدد را فرا گیرم

تا اگر بهار شدم و بهاری
دست به کینه و خصومت و شکوه و انتقام نزنم
باز که برگ و باری داشتم سایه سار شوم و آشیانۀ یار

بگذارم بر شانه ام تکینند و بر شاخه ام لانه کنند.
می خواه حیات ابدی را برای همه بیافرینم.
با انفاق و مهر و احسان و شفقت و صفا و زراوت و نشاط و …
می خواهم هر چه دارم به هر که به من رجوع می کند ببخشم.

می خواهم در پائیز زندگی ام به شیخ و شاب، عاشقی بیاموزم و با معشوقه و نیمۀ گمشده ام عاشقی کنم/
می خواهم حتی با تهی دستی و فقر و بی کسی و عریانی، اعتبار زمستان را به بازی بگیرم
و از دل طوفان، با شکیبائی برویم و ببالم و بسازم و بتازم و بنازم
تا در بهار عشوه و عشق، مستی را از خمخانۀ نسیمم به جان عشاق، بنوشانم
می خواهم باز هم شهد جانم را عسل مصفای نحل اعجاز کنم
پائیز را با اشتیاق به انتظار می نشینم
من افتادن و ایستادن و تجدید حیات را ضرورت بقا مب دانم
من “پیر” و کهنه و فرتون نمی شوم
من مردار نیستم
من حتی “مرگ” را ایستاده به آغوش می کشم
من “پیر” مفلوک نمی شوم
من اول دوران عاشقی را در خلوتم نفس می کشه.
من جوانم و جویای لذت های ماندگار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1395-06-26] [ 08:22:00 ب.ظ ]




‍ علي شاه????
عَلي ماه????
عَلي راه????
عَلي نَصْرُمِن الله????
عَلي زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه????
عَلي عِينِ يَقينْ است????
عَلي بَر هَمه ى خَلْقْ اميرالْمؤمِنينْ است????
عَلي كاشِفِ هَر غَم????
عَلي بَر هَمه مَرْحَم????
عَلي ذِكْرِ لَبِ عيسى بن مَرْيَم????
عَلي هَستى خاتَم????
عَلي بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّم????
عَلي اصلِ وجودْ است????
عَلي روى سُجودْ است????
عَلي مَعدَنِ جودْ است????
عَلي رازونيازْ است????
عَلي سوزو گُدازْاست????
عَلي مَحْرَمِ راز است????
عَلي مُهرِ قبولي نَماز است????
عَلي بَرْگ و بَراتْ است????
عَلي حَجُّ زَكاتْ است????
عَلي تَجَلّي صفاتْ است????
عَلي بابِ نِجاتْ است????
عَلي حَيّ و مَماتْ است????
عَلي رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است????
عَلي ساقي كوثَر كه هَمان آب حيات است????
فَقَط حِيدَرِ كَرّار امير الْمؤمِنينْ است
عید سعید غدیر خم پیشاپیش مبارک

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:22:00 ب.ظ ]