بهتربگويم ..باید از یک شاخه ی پرپربگويم 

وقتی شبانه… مي شست حيدرزخم یک پيکربگويم 

آرام وبی تاب …هنگام غسل از چشم های تربگورم 

از زخم پیکر…ازهايهاي گریه حیدر بگويم 

اینجا که باید…از خاطرات یک کوچه ودر بگويم 

ازدرکه گفتم…از زخم های روی سینه مادربگويم 

قدری جلوتر…از غربت و تنهایی خواهربگويم 

اصلاچگونه …از سوختن،ازغارت معجربگويم 

بايدبماند…وقت و دائم ازشه بی سربگويم 

شلوار لی را برایمان فرستادند …

اول هم زیاد بدنبود!!!

بعدشدافت غيرت وحیا

پسرانه اش از بالا کوتاه شد و..دخترانه اش از پایین 

چادرشد. ..

مانتوهای بلند

مانتوها ذره ذره آب رفت !!!

حالا دیگر باید ان را بلوز  نامید !!!

روسری ها هم از عقب وجلو اب رفته 

مانده ام فرزندان این نسل هنوز هم …

“مادر"را

اسوه ی پاکی 

و"پدر"را

اسوه ی مردانگی میدانند?

کاش مردان حرمت مرد بودنشان رابدانندو

زنان شوکت زن بودنشان را…

درتعجم از مردی که!!!

از ترس خط وحش;

ماشینش راچادر می پوشاند 

اما!

دختر و همسرش را 

بدون چادر رها ميکند…!!!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...