بیت الزینب


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو


 



در کتاب آسمانی ما مسلمانان؛ نکته ها و اندرزهای بی شماری برای اهل معرفت وجود دارد. یکی از این نکات ناب و ارزشمند دوازده ویژگی است که برای سخن خوب برشمرده است. امید به آنکه همگی ما عامل به دستورات این کتاب آسمانی باشیم. این نکات ارزشمند به شرح زیر است:

1. حرفی که می زنیم ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ: ﻻ ﺗَﻘْﻒُ ﻣﺎ ﻟَﻴْﺲَ ﻟَﻚَ ﺑِﻪِ ﻋِﻠْﻢٌ (36 اسراء)

2. با یکدیگر به نرمی سخن بگوییم (تا حرفمان موثر باشد) : ﻗَﻮْﻻً ﻟَّﻴِّﻨﺎً (44 طه)

3. ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﯿﻢ: ﻟِﻢَ ﺗَﻘُﻮﻟُﻮﻥَ ﻣَﺎ ﻻ ﺗَﻔْﻌَﻠُﻮﻥَ (2 صف)

4. ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ و عادلانه سخن بگوییم: ﻭَ ﺇِﺫَﺍ ﻗُﻠْﺘُﻢْ ﻓَﺎﻋْﺪِﻟُﻮﺍ (152 انعام)

5. ﺣﺮﻓﻤﺎﻥ استوار و محکم (و با دلیل) ﺑﺎﺷﺪ: ﻗَﻮْﻟًﺎ ﺳَﺪِیداً (9 نساء)

6. با گفتار نرم و آمیخته با لطف سخن بگوییم: ﻗَﻮْﻻً ﻣَّﯿْﺴُﻮﺭﺍً (28 اسراء)

7. ﮐﻼممان ﺭﺳﺎ ﺑﺎﺷﺪ تا در دلها بنشیند: ﻗَﻮْﻻً بَلیغاً (63 نساء)

8. با یکدیگر به ﺯﯾﺒﺎیی سخن بگوییم: وَ ﻗُﻮﻟُﻮا لِلنّاسِ ﺣُﺴﻨﺎً (83 بقره)

9. برای سخن گفتن، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﻢ: ﯾَﻘُﻮﻝُ ﺍﻟَّﺘﯽ ﻫِﯽَ ﺃﺣْﺴَﻦ (53 اسراء)

10. با گفتار خوش و نیکو با یکدیگر برخورد کنیم: ﻭَ ﻗُﻮﻟُﻮﺍ ﻟَﻬُﻢ ﻗَﻮﻻً ﻣَﻌﺮﻭﻓﺎً (5 نساء)

11. در گفتگو و معاشرت، رعایت احترام و بزرگداشت دیگران را بنماییم: ﻗَﻮﻻً ﻛَﺮﻳﻤﺎً (23 اسراء)

12. تلاش کنیم ﺗﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ، سخنان پاکیزه ﺑﺎﺏ ﺷﻮﺩ: وَ ﻫُﺪﻭﺍ ﺍِﻟﯽَ ﺍﻟﻄَّﯿِّﺐِ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻘَﻮﻝِ (24 حج)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1396-12-05] [ 01:19:00 ب.ظ ]




 

#توبه

?✨ امام سجاد ع،
اگر گناه نمی‌کردید تا از خدا طلب بخشش ڪنید، خداوند بندگان دیگرے خلق مے‌کرد تا گناه ڪنند، آن‌گاه استغفار ڪنند تا خداوند از گناهشان بگذرد✨

 

 

? کافی ج۴۲۴/۲

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:18:00 ب.ظ ]




 

 

بنےآدم اعضاےیکدیگرند
همه عاقلندوبراین باورند

که یک روزنوبت به مامیرسد
که آسان زمان وداع میرسد

چه براوج قله چه چاه عمیق
همه بےگمان درصفیم اےرفیق

باهم مهربان باشیم شاید فردایی نباشد.

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:13:00 ب.ظ ]




،

 

،ذوقی از شعر مولانا

گفتم: ای جان تو عین مایی!
گفت:عین چه بْوَد در این عیان که منم

گفتم آنی! بگفت: ‌های خموش!
در زبان نامده‌ست آن که منم

گفتم اندر زبان چو در نامد
اینت گویای بی‌زبان که منم

(مولانا)

گفتم انقدر به تو آغشته‌ام، آمیخته‌ام، که دانستم تو «عینِ منی».
آخر هر پاره‌ای از من، بوی تو را گرفته. گفت: عین؟ در برابرِ عیانی من چه جایِ عین؟ من عیان‌تر از عینِ توام.
گفتم: یعنی تو، من نیستی؟ خودِ خودم نیستی؟ باشد. پس، «آنی».
«آن».
چیزی بیرون از منی.
همان که «لطیفه‌ای است نهانی»، همانی که «لایُدرَک و لایوصَف».
همان جذبه‌ای که هر گاه شاعران در می‌‌مانند می‌گویند: «آن».
و بنده‌ی طلعتِ هر کسی می‌شوند که «آنی» دارد.
گفت: آهای! نه. خاموش! من فراتر از زبانم. گسترده‌تر از کلمات تو. حتی از «آن».
گفتم: حال که تو نه عین منی، و نه در زبان می‌آیی، من با همه‌ی بی‌زبانی، گویای توام. از تو می‌گویم با اینکه می‌دانم در برابر تو بی‌زبانم.
به زبان نمی‌آیی،، می‌دانم.
اما همچنان از تو می‌گویم. گویای بی‌زبانم من.
کارِ من گفتن از توست. در عینِ بی‌زبانی. در عینِ وقوف به بی‌زبانی. بی‌سلاحم، اما به جنگ تو می‌آیم. با قلبم. با کلماتم.

{نقل است که روزی[شیخ ابوعلی دقاق] بر سر منبر می‌گفت: خدا و خدا و خدا. کسی گفت: خواجه خدا چه بُوَد؟ گفت: نمی‌دانم. گفت: چون نمی‌دانی چرا می‌گویی؟ گفت: این نگویم چه کنم؟}(تذکرة الاولیا)

✍️ صدیق قطبی

                                               ۰

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ق.ظ ]




 

ازمؤمنان طبيعت
نشانی مسجد را پرسیدم، کوه را نشانم دادند.
می خواستم حافظ قرآن شوم؛ حافظ درختان شدم، حافظ پرنده ها، حافظ آب. که هر درخت آیه ای بود و هر پرنده آیه ای و هر قطره آب ، آیه ای.
سجاده خواستم زمین را زیر پایم گستردند، خواستم که پیشانی بر مهر بگذارم ، هزاران ستاره به من دادند…
من مسلمانی را در مکتب روستا آموختم جایی که بر هر دمی شکری واجب بود.
ما ایمان آورندگان طبیعتیم و شاکران نعمت آب و باد و خاک و آتش…

#عرفان_نظرآهاری
افتخار میکنم که زاده ی روستای م 

                                       

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:33:00 ق.ظ ]




‍ ،،بار مسئولیت خود را جلوی پای آفریننده ی گیتی که همه چیز را به انجام می رساند بگذار .
تمام وقت ,, ثابت قدم در قلب , در مطلق متعالی باقی بمان .
خداوند گذشته , حال و آینده را می‌داند . او آینده را برایت مشخص کرده و کار را به پایان خواهد رساند .
آنچه که باید بشود در زمان مناسب انجام خواهد شد .
نگران نباش …
در قلب ,, سکنی اختیار کن و اعمال خود را به الوهیت تسلیم کن .

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:27:00 ق.ظ ]




⚜?⚜?
?⚜?
⚜?
?
 سوره قصص آیه۲۳ 

… … … … … … ????? … … … … … .
آیه۲۳) ۲۳وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لانَسْقِی حَتّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ

… … … … … … …⚜⚜⚜⚜… … … … … … ترجمه:
آیه۲۳) ۲۳ ـ و هنگامى که به (چاه) آب مدین رسید، گروهى از مردم را در آنجا دید که چهارپایان خود را سیراب مى کنند; و در کنار آنان دو زن را دید که مراقب گوسفندانخویشند (و به چاه نزدیک نمى شوند; موسى) به آن دو گفت: منظور شما (از این کار) چیست؟ گفتند: ما آنها را آب نمى دهیم تا چوپان ها همگى خارج شوند; و پدر ما پیر مرد کهنسالى است .

… … … … … … ????? … … … … … .
تفسیر آیه۲۳) یک کار نیک درهاى خیرات را به روى موسى گشود!

در اینجا صحنه ورود موسى(علیه السلام) به شهر مدین است…
این جوان پاکباز، چندین روز در راه بود، راهى که هرگز از آن نرفته بود، و با آن آشنائى نداشت، حتى به گفته بعضى، ناچار بود با پاى برهنه این راه را طى کند، گفته اند: هشت روز در راه بود، آن قدر راه رفت که پاهایش آبله کرد.
براى رفع گرسنگى، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده مى نمود، و در برابر این همه مشکلات و ناراحتى ها، تنها یک دل خوشى داشت، و آن این که: به لطف پروردگار از چنگال ظلم فرعونى رهائى یافته است.
کم کم، دورنماى مدین در افق نمایان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست، نزدیک شهر رسید، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب کرد، به زودى فهمید، اینها شبان هائى هستند که براى آب دادن به گوسفندان، اطراف چاه آب اجتماع کرده اند.
هنگامى که موسى در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا دید که چارپایان خود را از آب چاه سیراب مى کنند (وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ).
و در کنار آنها دو زن را دید که گوسفندان خود را مراقبت مى کنند، اما به چاه نزدیک نمى شوند (وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ).
وضع این دختران با عفت، که در گوشه اى ایستاده اند و کسى به داد آنها مى رسد، و یک مشت شبان گردن کلفت، تنها در فکر گوسفندان خویشند، و نوبت به دیگرى نمى دهند، نظر موسى را جلب کرد، نزدیک آن دو آمد گفت: کار شما چیست ؟! (قالَ ما خَطْبُکُما).
چرا پیش نمى روید و گوسفندان را سیراب نمى کنید؟
براى موسى(علیه السلام) این تبعیض و ظلم و ستم، این بى عدالتى و عدم رعایت حق مظلومان، که در پیشانى شهر مدین به چشم مى خورد، قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود، و به خاطر همین کار، به کاخ فرعون و نعمت هایش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود، او نمى توانست راه و رسم خود را ترک گوید، و در برابر بى عدالتى ها سکوت کند.
دختران در پاسخ او گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمى کنیم، تا چوپانان همگى حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند و ما از باقیمانده آب استفاده مى کنیم (قالَتا لانَسْقِی حَتّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ).
و براى این که این سؤال براى موسى(علیه السلام) بى جواب نماند که چرا باید پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این کار بفرستد؟ افزودند: پدر ما پیرمرد کهنسالى است پیرمردى شکسته و سالخورده، (وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ).
نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد، و نه برادرى داریم که این مشکل را متحمل گردد، و براى این که سربار مردم نباشیم چاره اى جز این نیست که این کار را ما انجام دهیم. تفسیر نمونه)
?
⚜?

 

       

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:21:00 ق.ظ ]