الهـي

باز آمديم با دو دست تهي چه باشد اگر مرحمي بر خستگان نهي

الهـي

گرفتار آن دردم كه تو دواي آني و در آرزوي آن سوزم كه تو سرانجام آني

الهـي

هر دلشده اي با ياري و غمگساري و من بي يار و غريبم

الهـي

چراغ دل مريداني و انس جان غريباني، كريما آسايش سينه محباني و نهايت همت قاصداني

الهـي

جرم من زير حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران

الهـي

اين چيست كه با دوستان خود را كردي كه هر كه ايشان را جست ترا يافت و تا ترا نديد ايشان را نشناخت

الهـي

عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم

الهـي

بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن و ما را به بلاي خود گرفتار مكن

الهـي

چون به تو بنگريم شاهيم و تاج بر سر وچون بخود تگريم خاكيم و از خاك كمتر

الهـي

هر كس تو را شناخت هرچه غير تو بود بينداخت

 

“خواجه عبدالله انصاری “

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...