✋?

رنگ_آرامش

 

خوبی‌ها را دوست دارم و دلم می‌خواهد خوب باشم. مهربانی، دلم را نرم می‌کند؛ با حسن‌ظن، قلبم آرام می‌شود؛ گذشت، ذهنم را از افکار بیهوده می‌رهاند؛ اما… 

در صحنه‌های واقعی زندگی که نوبت ایفای نقش است، مانند همکارم عصبانی می‌شوم و بدرفتاری می‌کنم.

می‌خواهم عیب دوستم را نبینم و محبتم به او کم نشود؛ اما وقتی یاد عیبش می‌افتم، نمی‌توانم آن را ندیده بگیرم. تصمیم می‌گیرم به فلان مهمانی نروم؛ اما به اصرار دوستم می‌روم و این تضادها آرامشم را سلب کرده‌اند. 

خودم بهتر از هر کسی به درونم آگاهم. می‌دانم خدا با تمام خوبیهایش هست و می‌خواهد من هم خوب باشم؛ اما اراده‌ام ضعیف است. می‌دانم همرنگ جماعت شدن، مرا از زیباییها دور می‌کند؛ اما باز سست می‌شوم و می‌ترسم اگر درست عمل کنم، تنها بمانم.

البته وقتی با خود فکر می‌کنم، انگار راه‌ حل را هم می‌دانم: یک اراده ی محکم کافیست تا به بی‌رنگی برسم؛ یک تصمیم قاطع به رنگ همه ی خوبی‌ها، به رنگ آرامش ….

رنگ_خـدا…

الهم الرزقنا توفیق الطاعه??

 

فدای شما??

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...