ویژگی نداهای درونی انسان

صدای قرآن، صدای امام و صدای مناجات جلوه­های ذاتِ اخلاقی بشر است و هر لحظه او را تحریک می­کند. آن ندای درونی به اندازه­ای که انسان را جنبش می­دهد و به سوی هدف حرکت می­دهد، تمام وابستگی­ها را نیز از او می­گیرد و به تمام معنا به او کمال مطلق می­دهد.

اگر انسان مطیع ندای حکیمانة درونی باشد خداوند به آن سوگند می­خورد «اقسمُ»، اما اگر این ندا را سرکوب کرد خداوند به آن سوگند نمی­خورد «لا اقسمُ». تا می­توانیم باید این زمینه را زنده نگه داریم و خود را در مقامات مناسبی از اجتماع حفظ کنیم. ندای درونیِ انسان، جاه طلب، مقام طلب، مال طلب و گناه طلب نیست، بلکه ندای درونی او خدا را می­خواهد و غیر از امر خدا چیزی نمی­خواهد.

امام حسین و ندای درونی

امام حسین در روز عاشورا چندین تیر کاری خوردند، اما یک بار هم به خودشان اجازه ندادند که چیزی بگویند و شکوه­ای بکنند؛ چون ندای درونی حضرت سالم است. اما جامعة امروز ما به خاطر کوچک­ترین مسأله، دیگران را نفرین می­کنند و تا به مشکلی می­رسند سعی می­کنند دیگران را مقصّر بدانند.

اولین تیر را شخصی به نام «سنان» به سوی حضرت پرتاب کرد که به گلوی مبارکش اصابت نمود، حضرت که روی زمین افتاده بود بر جای خود نشست و تیر را از گلو خارج ساخت و دو کف دست را زیر گلو به یکدیگر نزدیک ساخت تا پر از خون شدند و با آن‌ها سر و صورتش را خضاب نمود و فرمود: «هکذا ألقَی اللهَ مُخضَّباً بِدَمِي مَغصُوباً عَلَيّ حَقّي؛ این­گونه به دیدار خدایم می­روم، سر و صورتم به خونم خضاب و حقّم سلب شده است».

سپس مقداری از خون را به آسمان پاشید و عرضه داشت: «اللهُمَّ إنّی أشکوا إليک مِمَّا يُفعل بابنِ بنتِ نبيِّکَ؛ خدایا! از رفتاری که با فرزند دخت پیامبرت صورت می­گیرد، نزدت شکایت می­آورم».[1]

یکی دیگر از آن تیرها که به حضرت اصابت کرد زمانی بود که امام ایستاد تا لحظه­ای استراحت نماید در حالی که در اثر مبارزه و شدت گرما توانش کم شده بود، ناگاه سنگی بر پیشانی مبارکش اصابت کرد، پس لباس خود را گرفت که خون را از صورتش پاک نماید تیری سه شعبه و آهنین و مسموم بر سینة مبارکش (و بر اساس بعضی از روایات) بر قلب مبارک حضرتش نشست.

امام حسین فرمود: «بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ» و سر بسوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو می­دانی اینان کسی را می­کشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست؛ سپس تیر را گرفته از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان جاری شد، آنگاه دستش را زیر آن زخم گرفته، چون از خون لبریز شد به آسمان پاشید و از آن خون قطره­ای بازنگشت، باز دست مبارکش را از خون پر کرده و بر صورت و محاسنش مالید و فرمود: همین­گونه باشم تا جدّم رسول خدا را ملاقات کنم و بگویم: ای رسول خدا! مرا این گروه کشتند.[2]

امام حسین در اوج مشکلات فقط می­فرمود: «اللهم إنّی أشکوا إليک»؛ خدایا فقط به تو شکایت می­کنم. این ادب در مقابل معشوق است و آنقدر مقام بالاست که فراتر از درک انسانی است.

وقتی که شمر بر بالای سینة مبارک امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت و خواست امام را به قتل برساند، امام لبخندی زد و فرمود: آیا مرا می­شناسی و می­دانی من کیستم؟

شمر گفت: تو را خوب می­شناسم، مادرت فاطمة زهرا و پدرت علیّ مرتضی و جدّت محمد مصطفی است، تو را می­کشم و باکی ندارم!! امام هم فرمود: ملاقات می­کنم خدا را در حالی که محاسن من به خون سرم خضاب شده است.[3]

کیست این بشر!؟ نفرمود: خدایا! شمر را بکش! بلکه در کمال آرامش است، این ندای درونی است که حوادث را آسان می­کند. خداوند می­داند که شمر کیست و حضرت هم او را می­شناسد، اما در فکر ملاقات با معبودش است، و چقدر زیباست که این حوادث مهمّ و پندآموز در جوامع بشری به صورت یک فرهنگ درآید.

 



[1]. ارشاد، ج2، ص109.
[2] . بحارالانوار، ج45، ص53.
[3]. بحارالانوار، ج45، ص56.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...